disintegration
/ˌdɪˌsɪntəˈɡreɪʃn̩/

معنی

تجزیه، از هم باشیدگی
سایر معانی: از هم باشیدگی، تجزیه
[شیمی] فروپاشی، تجزیه
[عمران و معماری] از هم پاشیدگی - فروپاشیدگی - فروریختگی - متلاشی شدن - تلاشی
[برق و الکترونیک] فروپاشی
[زمین شناسی] ازهم پاشیدگی، فرو پاشیدگی، فرو ریختگی، متلاشی شدن
[ریاضیات] از هم پاشیدگی، تلاشی
[خاک شناسی] فروپاشی
[آب و خاک] کوچک شدن، تجزیه، خرد شدن

دیکشنری

فروپاشی
اسم
analysis, decomposition, parsing, disintegration, dissociation, catalysisتجزیه
disintegrationاز هم باشیدگی

ترجمه آنلاین

تجزیه

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.