disintegration
معنی
تجزیه، از هم باشیدگی
سایر معانی: از هم باشیدگی، تجزیه
[شیمی] فروپاشی، تجزیه
[عمران و معماری] از هم پاشیدگی - فروپاشیدگی - فروریختگی - متلاشی شدن - تلاشی
[برق و الکترونیک] فروپاشی
[زمین شناسی] ازهم پاشیدگی، فرو پاشیدگی، فرو ریختگی، متلاشی شدن
[ریاضیات] از هم پاشیدگی، تلاشی
[خاک شناسی] فروپاشی
[آب و خاک] کوچک شدن، تجزیه، خرد شدن
سایر معانی: از هم باشیدگی، تجزیه
[شیمی] فروپاشی، تجزیه
[عمران و معماری] از هم پاشیدگی - فروپاشیدگی - فروریختگی - متلاشی شدن - تلاشی
[برق و الکترونیک] فروپاشی
[زمین شناسی] ازهم پاشیدگی، فرو پاشیدگی، فرو ریختگی، متلاشی شدن
[ریاضیات] از هم پاشیدگی، تلاشی
[خاک شناسی] فروپاشی
[آب و خاک] کوچک شدن، تجزیه، خرد شدن
دیکشنری
فروپاشی
اسم
analysis, decomposition, parsing, disintegration, dissociation, catalysisتجزیه
disintegrationاز هم باشیدگی
ترجمه آنلاین
تجزیه