discharge
/ˈdɪst͡ʃɑːrdʒ/

معنی

تخلیه، عزل، خلع، ترشح، بده، انفصال، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن، خالی کردن، مرخص کردن، خارج کردن
سایر معانی: خالی کردن (بار از کشتی و غیره)، تخلیه کردن، (گلوله) خالی کردن، شلیک کردن یا شدن، آتش کردن، مرخص کردن (به ویژه سرباز وظیفه و هیئت داوران دادگاه و زندانیان و غیره)، بیرون ریختن، بیرون دادن، (دق دلی یا عقده) خالی کردن، گفتن، اخراج کردن، بیرون کردن، (وظیفه یا قرض و غیره) ادا کردن (دین خود را)، انجام دادن، پرداخت، اجرا، (برق) خالی کردن (باطری و خازن و غیره)، دشارژ کردن، تخلیه ی الکتریکی، جهش برقی، تهی سازی، باراندازی، ترخیص، تهینگی، ورقه ی خاتمه خدمت، کارت پایان خدمت، (حقوق) برگ آزادی (از زندان)، ورقه ی برائت، بری الذمه بودن، برگه ی ادای دین، رسید پرداخت بدهی، (آنچه که تخلیه شده یا بیرون داده شده است) چرک، ریم، فضولات، برون ریخت، دررفتن، (کمیسیون های پارلمانی و غیره) دستور پایان مذاکرات و بررسی لایحه را دادن، (چیت سازی) رنگ زدایی کردن، (معماری) وزن پراکنی کردن، درکردن گلوله
[سینما] تخلیه بار
[عمران و معماری] تخلیه - بده - دبی - شدت جریان - تخلیه کردن
[برق و الکترونیک] تخلیه، دشارژ - تخلیه 1. عبور الکتریسیته از یک گاز که معمولاً با تابش، قوس، جرقه، یا هاله همراه است . 2. بر داشتن بار از باتری، خازن یا سایر قطعات ذخیره کننده الکتریسیته . 3. تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری .
[مهندسی گاز] خروجی، تخلیه، خالی کردن
[زمین شناسی] آبگذری مقدار آبی که در یک واحد زمانی معین از یک نقطه معین از رودخانه عبور می کند.
[بهداشت] مرخص کردن بیمار - ترشح زخم - تخلیه
[حقوق] بری الذمه کردن، آزاد کردن، لغو کردن، تبرئه کردن، ایفاء کردن، ادا کردن، اجرا کردن، منفصل کردن از خدمت، اخراج کردن، تخلیه کردن
[نساجی] برداشت - برداشت کردن - برداشت رنگینه - تخلیه
[ریاضیات] تسویه ی حساب، اخراج کردن، تخلیه الکتریکی، مصرف، تخلیه شدن، مصرف شدن
[پلیمر] خالی شدن
[آب و خاک] دبی، تخلیه، بده، شدت جریان، آبدهی، آهنگ جریان

دیکشنری

تخلیه
اسم
evacuation, discharge, depletion, disembarkationتخلیه
discharge, secretion, sprinkle, spatter, leakage, sprayترشح
discharge, flowبده
disjunction, separation, discharge, discontinuity, secession, extrusionانفصال
dethronement, discharge, deposalخلع
dismissal, removal, deposal, dischargeعزل
فعل
empty, unload, discharge, vent, deplete, evacuateخالی کردن
discharge, license, release, assoil, dismiss, furloughمرخص کردن
eject, discharge, dismiss, recallمعزول کردن
loose, shoot, dischargeدرکردن
dischargeاداء کردن
secrete, spatter, discharge, plash, splash, splatterترشح کردن
dismiss, discharge, disconnectمنفصل کردن
bring out, send out, expel, drive out, evict, dischargeخارج کردن

ترجمه آنلاین

تخلیه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.