consolidate
معنی
یکی کردن، محکم کردن، یک رقم کردن
سایر معانی: یکپارچه کردن، یکجا کردن، در آمیختن، ادغام کردن، مستحکم کردن، پابرجا کردن یا شدن، تقویت کردن یا شدن، ایستا کردن، ایستانیدن، سفت و محکم کردن، جامد شدن یا کردن، دج شدن یا کردن، چگال شدن یا کردن
[عمران و معماری] تحکیم کردن
[زمین شناسی] تحکیم کردن
[خاک شناسی] تحکیم
سایر معانی: یکپارچه کردن، یکجا کردن، در آمیختن، ادغام کردن، مستحکم کردن، پابرجا کردن یا شدن، تقویت کردن یا شدن، ایستا کردن، ایستانیدن، سفت و محکم کردن، جامد شدن یا کردن، دج شدن یا کردن، چگال شدن یا کردن
[عمران و معماری] تحکیم کردن
[زمین شناسی] تحکیم کردن
[خاک شناسی] تحکیم
دیکشنری
تحکیم
فعل
fasten, strengthen, consolidate, fix, chock, solidifyمحکم کردن
incorporate, unify, unite, consolidate, merge, amalgamateیکی کردن
consolidateیک رقم کردن
ترجمه آنلاین
تحکیم
مترادف
add to ، amalgamate ، amass ، band ، bind ، blend ، build up ، bunch up ، cement ، centralize ، compact ، compound ، concatenate ، concentrate ، condense ، conjoin ، connect ، densen ، develop ، federate ، fortify ، fuse ، harden ، hitch ، hitch on ، hook up with ، incorporate ، join ، league ، mass ، meld ، mix ، plug into ، pool ، reinforce ، render solid ، secure ، set ، slap on ، solidify ، stabilize ، strengthen ، tack on ، tag on ، team up with ، thicken ، throw in together ، tie in ، tie up with ، unify