معنی

کیک، قالب، قرص، بشکل کیک دراوردن، قالب کردن
سایر معانی: (شیرینی پزی) کیک، (چونه یا توده ای از خمیر یا سیب زمینی کوفته و غیره که طبخ یا سرخ شود) شامی، نواله، کنجاله، (صابون و یخ و کره و غیره) قالب، کلوچه، (هر چیزی که سفت شده یا بسته شده باشد مثل گل یا خون)، کبره، پوسته، لخته، دلمه، قشر، کبره بستن، پوسته بستن (مثل گل و لای)، دلمه بستن (مثل خون)
[زمین شناسی] یخ، کیک/ سله یخ.
[نساجی] کیک ریسندگی - بسته نخ فیلامنت ویسکوز که در حین ریسندگی در جعبه topham درست می شود
[معدن] کیک (عمومی فرآوری)
[نفت] اندود
[آب و خاک] قشر گل

دیکشنری

کیک
اسم
cake, chigoe, fleaکیک
format, template, mold, cast, model, cakeقالب
tablet, pill, disk, disc, pellet, cakeقرص
فعل
block, cake, form, shove over, take a cast, foundقالب کردن
cakeبشکل کیک دراوردن

ترجمه آنلاین

کیک

مترادف

جمله‌های نمونه

I have a sweet tooth; I love desserts like ice cream and cake.

من دندون شیرینی دارم؛ دسرها مثل بستنی و کیک را دوست دارم.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.