brood
معنی
بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن
سایر معانی: جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند
سایر معانی: جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غیره)، (با بال های گسترده) از جوجه های خود حفاظت کردن، (با بال های گسترده) برفراز چیزی پرواز کردن و دور زدن، بالای چیزی قرار داشتن، (با تلخی یا خشم یا حس انتقام و غیره) در فکر فرو رفتن، سر به جیب تفکر فرو بردن، غصه خوردن، در اندیشه بودن، (جانور به ویژه مرغ) ویژه ی تخم کشی و بهسازی نژاد، (مرغ) روی تخم خوابیدن، کرچ کردن، کرچ شدن، پس انداختن، زادن، کلیه جوجه هایی که یکباره سراز تخم درمیاورند
دیکشنری
برادرزاده
اسم
chick, chicken, bird, brood, squabجوجه
baby, kid, child, cub, infant, broodبچه
broodجوجههای یک وهله جوجه کشی
فعل
broodتوی فکر فرو رفتن
ترجمه آنلاین
نوزادان
مترادف
begats ، breed ، chicks ، clutch ، descendants ، family ، flock ، hatch ، infants ، issue ، litter ، offspring ، posterity ، progeniture ، progeny ، scions ، seed ، young