دسته، تیپ، تشکیلات، فئه سایر معانی: (ارتش) تیپ، تعداد زیادی سرباز، جمعیت، گروه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرتیپ، فرمانده تیپ سایر معانی: (عامیانه) رجوع شود به: brigadier general، general brigadier : نظ
[ریاضیات] لگاریتم بریگس
[ریاضیات] مبنای لگاریتم بریگس
درخشان، فروزان، زرنگ، تابان، روشن، با هوش، تابناک، افتابی، باکله سایر معانی: درخشنده، پر سو، (رنگ و صدا) زنده، نورانی، براق، نورتاب، پر جلا، رخشا، رخشنده، سرزنده، پر روح و نشاط، شاد و خرم، س ...
صبح زود، زود و مشتاق، سحرخیز و سرحال
سحابی پخشیدۀ روشن [نجوم] سحابی پخشیدهای که به سبب نزدیکی به ستارههای اطراف درخشان دیده میشود
واژههای مصوب فرهنگستان
[سینما] روشنایی
قرمزروشن
روشنپاره [علوم جَوّ] نواری با روشنایی ضعیف که در طول نیمتاب (twilight) صاف با ارتفاع خورشیدی 7- تا 18- درجه در بالای نقطۀ خورشیدی قابل رؤیت است ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.