binder
معنی
سایر معانی: صحاف، ریسمان یا طناب (یا هرچیزی که برای بستن به کار رود)، ماده ی همبند (منعقد کننده)، ملاط، بست مایه، پوشش (به منظور بستن و بسته بندی و غیره)، (برگ تنباکو که دور سیگار برگ را فرا می گیرد و آن را به هم نگه می دارد) پوست سیگار برگ، کسی یا دستگاهی که می بندد، بندگر، بافه گر، (کشاورزی) دستگاه دروگر و بسته بند، دستگاه کومه گر، بسته ساز (مثلا کاه)، بستگر، (حقوق) قرارداد موقت (که تا هنگام عقد قرارداد اصلی قابل اجرا می باشد)، بافندگی اهرم جعبه ماکو، الیاف پشم که بهم پیوسته ون پشم را تشکیل میدهد، شکم بند زنان پس از وضع حمل
[شیمی] گیردهنده، نگپایه، چسب، ملاتها، همبست گر
[عمران و معماری] چسب - ماده چسبنده - چسبان - چسباننده - چسبنده - بستمایه - تنگ
[برق و الکترونیک] چسب صمغ یا هر ماده ی چسبنده دیگری که برای متصل کردن ذرات به هم و ایجاد استحکام مکانیکی به کار می رود.
[زمین شناسی] چسب، ماده چسبنده، چسبان، چسباننده، بستمایه، تنگ
[حقوق] قولنامه، بیمه نامه موقت
[نساجی] چسب - بیندر - اهرم جعبه ماکو - الیاف پشم بهم پیوسته تشکیل دهنده نخ پشمی
[پلیمر] محمل، اتصال دهنده، پیوند دهنده، چسب، بخشی از رنگ است که سبب پیوستگی لایه و چسبندگی رنگ به سطح می شود. مخلوط از رزینها، نرم کننده ها، روغن های خشک شونده و غیره است.