absorb
معنی
سایر معانی: درآشامیدن، درمکیدن، به خود کشیدن، (توجه کسی را) جلب کردن، مجذوب کردن، (نور و صدا را) خفه کردن، جذب کردن (بدون بازتاب یا پژواک)، مغروق کردن، به عهده گرفتن (هزینه و مخارج)، (تکان یا ضربه را) تحمل کردن، فروبردن، جذب شدن غدد، تحلیل بردن، مستغرق بودن
[علوم دامی] 1) جذب کردن یا داخل شدن یک ماده به داخل دیگری، بعنوان مثال جوهر خشک کن که جوهر را جذب می کند. 2) در گیاه شناسی، جذب کردن آب و مواد مغذی.
[مهندسی گاز] جذب کردن، فراگرفتن