خلیفهای، نیابتی، به نیابت قبول کردن، وابسته به خلیفه سایر معانی: وابسته به نیابت یا جانشینی، وکالتی، (انجام شده یا تحمل شده به جای شخص دیگر) بلاگردان، (زیست شناسی - وابسته به عملی که یک اندا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قربانی خودش بجای دیگران، فداکاری
جانشینی، نیابت، خودرابجای دیگری گذاشتن
[نساجی] نقطه نرم شدگی ویکات ( حرارتی که در آن سوزنی با سطح مقطع تخت یک میلیمتر مربع تحت فشاری حدود یک تا پنج کیلوگرم در نمونه ترموپلاستیک به عمق یک میلیمتر فرو رود)
[عمران و معماری] میله ویکا
معاون صدر اعظم، نایب رئیس، قائم مقام، معاون رئیس دانشگاه
معاون قنسول، نایب کنسول، یار کارگزار، کنسول یار، نایب قنسول
نایب السلطنه، وابسته به نیابت سلطنت، وابسته به معاون نایب السلطنه
(شهربانی) بخش مبارزه با منکرات (ویژه ی قمار و فحشا)، جوخه پلیس، مامور کشف و دستگیری تبهکاران
برعکس، در جهت مخالف، بطور عکس سایر معانی: بالعکس، باژگونه، وارون وار، معکوسا [برق و الکترونیک] برعکس [ریاضیات] برعکس
هر بیست سال یکبار، بیست ساله، 02 ساله
شهر ویچنزا (در شمال ایتالیا)