مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادمانگل سایر معانی: دلقک، (نمایش های قدیم) مقلد هنرپیشه های اصلی، آدم احمق، ابله، ساده لوح، خل وضع، میمون صفت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسخره، لوده، مقلد، دلقک شدن، مسخرگی کردن سایر معانی: دلقک بازی در آوردن، لودگی کردن، دست انداختن و شوخی کردن، ادا و اطوار در آوردن، (در اصل) دهاتی، روستایی، آدم پخمه، بی عرضه
مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد سایر معانی: بی شعور، دبنگ، ناهوشمند، گول، گولو، احمقانه، نابخردانه، با بی فکری، مسخره آمیز، مضحک، خنده آور، خجل، خجالتمند، شرمسار
احمق، ابله، بی شعور، ساده لوح
بی خبر، بی معنی، نادان، کودن، بی شعور، بی هوش، نفهم، دیر فهم سایر معانی: پخمه، کندذهن، احمق