تقریبا، تقریبادوسال
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] (حق) رقبی
جنگ های صدساله (میان انگلیس و فرانسه : 1337-1453 میلادی)
نفر در سال
سن من 04سال است، من 04سال دارم، چهل سال ازعمرمن می گذرد
سالهای گذشته
[حسابداری] سالهای بازیافت
در این دوساله
سالخوردگی، پیری
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه سایر معانی: سالمند، کلانسال، دنیا دیده، عاقل، باخرد، ارشد، بز ...
پیری سایر معانی: کهنسالی، سالمندی، سالخوردگی، دوران پیری [زمین شناسی] کهن سنی در توپوگرافی، مرحله نهایی در چرخه فرسایشی یک عارضه یا یک ناحیه که طی آن سطح ناحیه فرسایش یافته و تقریباً به سطح ...
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به ...