اثر [علوم کتابداری و اطلاعرسانی] صورتی از بیان اندیشۀ آدمی در قالبهای دیداری یا شنیداری یا نوشتاری برای ثبت و ضبط یا برقراری ارتباط ...
واژههای مصوب فرهنگستان
عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، فعل، کار، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری، عمل کردن، کار کردن، زحمت کشیدن سایر معانی: رنجبری، عمل، حرفه، پیشه، ا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نفت] دوبه ی همه کاره
(به ویژه خیاطی و وصله کاری) سبد سوزن و نخ
راهنمای ساختار ریزِ کار [مدیریت - مدیریت پروژه] سند توصیفکنندۀ ساختار ریزِ کار شامل چکیدۀ شرح یا دامنۀ کار و تحویلیها و فهرست موعدها و فعالیتهای مرتبط ...
اردوی کار، محل کار زندانیان سایر معانی: رجوع شود به: prison camp
[عمران و معماری] شرایط کارگاه
[صنعت] محدوده کاری، حوزه کاری، محیط کاری
برای روز مبادا کار کن
(تعداد کل کارگران) نیروی کار، شمار کارگران، نیروی کار، تعداد کارگر
[شیمی] تابع کار [برق و الکترونیک] تابع کار - تابع کار حداقل انرژی لازم برای جدا کردن الکترونی از سطح فرمی فلز تا بی نهایت که برحسب الکترون ولت بیان می شود .
با فعالیت و کوشش راه باز کردن سایر معانی: 1- داخل کردن، وارد (چیزی) کردن، (به تدریج) جا دادن، جاسازی کردن 2- (به تدریج) جا گرفتن یا داخل شدن، مشکلات را از میان برداشتن