انجام، اتمام، خاتمه، تکمیل سایر معانی: پایان یابی، فرجامش، پری، تکمیل بودن، آزگاری [ریاضیات] تکمیل، کامل سازی، کامل ساختن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایان نمایش، نتیجه عمل، نتیجه نمایش سایر معانی: نتیجه نمایش، پایان نمایش، نتیجه عمل
وداع، صدای قو، بانگ خدا حافظی، واپسین عمل یا اثر یا گفتار سایر معانی: (افسانه ی کهن) آواز مرگ قو، آخرین آواز قو
پایانه، ایستگاه نهایی سایر معانی: ته، نوک، پایانجا، پایانگاه، انتها، آخر، حد، مرز، ستون مرزنما، علامت مشخص کننده ی حدود و ثغور، مقصد، هدف، (انگلیس - اتوبوس و ترن و غیره) ترمینال، آخر خط، ایس ...