یک زمانی سایر معانی: پیشین، قبلی، سابق، یکوقتی، سابقا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به ...
سابق، ماقبل سایر معانی: (از نظر زمان یا مکان یا رتبه یا اهمیت) مقدم، دارای حق تقدم یا اولویت، پیشین، قبلی، جلوی، پیش رفته، سابق الذکر [ریاضیات] آلی، پیشین، قبلی، فوق، قبلی
پیشین، قبلی، مقدم، جلوتر، سابقی، اسبقی سایر معانی: (زمان یا ترتیب) پیشین، سابق، اسبق، پیش، پیشتر، (عامیانه) قبل از موعد، پیشرس، شتاب آمیز [ریاضیات] پیشین، قبلی
سابق، سابقا سایر معانی: پیشتر، قبلا [نساجی] قبلا
تازه، بتازگی سایر معانی: اخیرا، جدیدا
بندرت، ندرتا، بسیار کم، خیلی کم سایر معانی: به ندرت، گهگاه، کم، کمتر [نساجی] به ندرت - ندرتاً - گاهی
عنقریب، مختصری سایر معانی: به زودی، در آینده ی نزدیک، کمی، اندکی، به طور خلاصه، در چند واژه، به طور موجز، به طور ناگهانی، ناگه، ناگهان، گستاخانه، تند، بزودی، زود، مختصرا، بدرشتی
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه سایر معانی: وابسته به یا دارای ماده، مادی، واقعی، غیر تخیلی، موجود، حقیقی، سخت، استوار، مستدل، قانع کننده، عظیم، جادار، بزرگ، کلان، فراوان، و ...
بعدا، اجلا
چیز گرانبها، با ارزش، نفیس، گرانبها، پر بها، قیمتی سایر معانی: پرارزش، ارزشمند، ذی قیمت، شایگان، بهاور، ارزنده، ارجمند، گرانقدر [ریاضیات] با ارزش، ارزشمند
لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق سایر معانی: ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برج ...