گذراندن، تاموقعی که، هنگامیکه، در صورتیکه، مادامی که، در حین، حال انکه سایر معانی: مدت، زمان، (زمان) چندی، همزمان با، در طی زمانی که، در مدتی که، وقتی که، حالا که، اکنون که، تا، تا اینکه، گو ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یک چندی، اندکی سایر معانی: برای مدتی، اندک زمانی، چند صباحی، مدتی
[کامپیوتر] یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقه ای را اجرا می کند.
elihwere) پیش از این
قبلا، سابقا سایر معانی: پیشین، سابق، erst سابقا
تا تنور داغ است نان را بچسبان، از فرصت استفاده کن، تا تنور گرم است باید نان را پخت
یکبار، یک مرتبه
از فرصت استفاده کردن، تا تنور داغ است نان را چسباندن، تا آهن داغ است چکش کاری کردن، تا فرصت باقی است کاری را انجام دادن، تا تنور گرم است باید نان پخت
اگر چه، هر چند، گرچه، بااینکه سایر معانی: با وجود آنکه (در امریکا altho هم می نویسند) [فوتبال] اگرچه [ریاضیات] با آن که، هر چند، با این که
رانندگی در حال نشئگی [اعتیاد] رانندگی درحالیکه فرد تحت تأثیر مواد یا الکل یا برخی داروهاست|||متـ . نشئهرانی
واژههای مصوب فرهنگستان
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت سایر معانی: (زمان) در، در زمان، در ظرف، در خلال، وقت، موقع، درجریان [فوتبال] درمدت-درجریان
عملی، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی، میسر سایر معانی: کردنی، کنش پذیر، شایند، باور کردنی، باورپذیر، باورین، مناسب، شایسته، سزاوار [ریاضیات] قابل قبول، شدنی، قابل دسترس، شدنی، عملی، امکان پذی ...