خردمندانه، مقرون به تامل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جور، دارای کالایااجناس جور، موافق، سازگار
خوش رفتار، مودب، با تربیت [ریاضیات] خوش رفتار، خوش کردار
خیر، سعادت، خوشی، رفاه، بهزیستی، سلامت، اسایش، تندرستی، سلامتی و خوشی، خوشبختی، نیک بود
محبوب، گرامی
[سینما] قاب خوب ترکیب شده
دارای اخلاق نیکو، نیکو خصال، دارای صفات حسنه، خوش خلق، متوازن، مرتب و منظم [ریاضیات] خوش حالت، خوش طرح [آمار] خوش شرطیده
[نفت] تهی شدن چاه
[عمران و معماری] توسعه چاه
نیکو کار، درست کردار
افرین، احسنت! سایر معانی: خوب انجام شده، ماهرانه، زبردستانه، افرین، خوب پخته
دارای تحصیلات کافی