ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه سایر معانی: زبون، زار، لاجون، کم قوه، کم قدرت، ناچیز، کم استحکام، شل، رقیق، آبکی، (بازار سهام - قیمت ها - وضع ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] دادهه ای ضعیف [آمار] داده های ضعیف
[حسابداری] کارآئی ضعیف
[ریاضیات] انتگرال ضعیف
سبک مغزی، خطی، کم عقلی
سست زانو، دارای زانوهای ضعیف، بی اراده، سست عنصر، بی تصمیم
حاکی از ضعف نفس، ابلهانه، نابخردانه، کم اراده، سست عنصر، مردد، دودل، کم هوش، کند ذهن، سخیف، سبک مغز، دارای روحیه ضعیف، ضعیف الاراده
[ریاضیات] مینیمم ضعیف
توپولوژی عملگری ضعیف [ریاضی] فرمولدار
واژههای مصوب فرهنگستان
[ریاضیات] توپولوژی ضعیف عملگر ها
[ریاضیات] ترتیب ضعیف
[ریاضیات] جواب ضعیف