[حقوق] عدم صلاحیت، فقد صلاحیت، تجاوز از حدود اختیارات
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دبیریانویسنده لازم است
بی جرات، بی دل
ازعقل ناقص، بیخرد [حقوق] سفیه، ناقص العقل
عیاش، بازیگوش، حرف نشنو، عیاش، سر بهوا، جسور، گستاخ، سرکش، بی ترتیب کردن، افراط کردن، گستاخ شدن، شرور شدن، شهوترانی کردن سایر معانی: (در اصل) بی انضباط، شیطان، کنترل ناپذیر، مهارنکردنی، تخس، ...
ایا میخواهید امروز کرده شود؟
دستش دو انگشت ندارد یا کم دارد
[حقوق] بی احتیاطی
خدایان آنهایی را که می خواهند نابود کنند ابتدا دیوانه می کنند، عقل که نیست جان در عذاب است، بی عقل سبب تباهی است
[حقوق] تخلف توأم با بی احتیاطی و سوء نیت
دارای کسالت، ناخوش، کسل، کمتر از حد معمول، با کسر [حقوق] سهامی که ارزش جاریشان کمتر از ارزش اسمی آنها باشد