جادو گری، افسون گری، افسونگر، جادوگر سیاه پوست، افسون کردن سایر معانی: (مذهب برخی مردم افریقا و کارائیب که جادو و طلسم در آن نقش بزرگی دارد) ودو، کشیش ودو، طلسم ودو، چشم زخم، تحت تاثیر طلسم ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن سایر معانی: طلسم کردن، مجذوب و مسحور کردن، مفتون کردن، دل بردن از، شیدا کردن، واله کردن
سحر، جادو گری سایر معانی: (با the) رجوع شود به: black magic
جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن سایر معانی: (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ...
نیایش، دعاء سایر معانی: (متوسل شدن به خداوند یا خدایان یا مقدسان و غیره برای کمک یا برکت یا الهام و غیره) توسل، دست یازی، استدعا، دست به دامانی، احضار ارواح خبیث، فراخوانی شیطان
غیبگویی سایر معانی: سحر وجادو، جادوگری، غیبگویی از طریق ایجاد رابطه با مردگان
فریب، سحر، جادو گری، افسون گری، ساحری سایر معانی: سحر و جادو
سحر، جادو، اعجاز سایر معانی: انجام دادن اعمال معجزه آمیز، فرجودگری، سحر و جادو، معجزه، کار خارق العاده، خرق عادت
سحر، جادو سایر معانی: معجزه، فرجود
ساحر، جادو گر و طبیب سایر معانی: (برخی قبایل بدوی) ساحر و حکیم باشی، در میان قبایل افریقایی جادو گر و طبیب، ساحر
نیرنگ، سحر، جادو گری، افسون گری سایر معانی: سحر و جادو