تلافی، کینه جو، انتقام، انتقامی، تلافی کننده سایر معانی: کینه توز، انتقام جو، انتقام جویانه، کینه توزانه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] خسارت تنبیهی، خسارت عبرت آموز
غم انگیز، مصیبت بار، محنت بار سایر معانی: شرارت بار، شرور، زیانبخش، مصیبت انگیز
سنگ دل، کینه توز سایر معانی: (در مورد دشمنی و غیره) سرسخت، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر
بد نهاد، نحس، بدخواه سایر معانی: بدجنس، بدسگال، دیوسیرت، دارای سونیت، نابکار، بدخواهانه، بدسگالانه، دیوسیرتانه، درموردستاره بخت نحس
عداوت، کینه، بدخواهی، خصومت دیرین سایر معانی: دشمنی دیرینه، بغض، کینه توزی (انگلیس: rancour)
کینه توز سایر معانی: کین توز، کینه جو، کین جو، کینه ورز
زهردار، افعی وار، مانند افعی سایر معانی: افعی مانند، افعی صفت، بدجنس، بدسگال، کینه توز (viperish هم می گویند)، viperish ج