وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران سایر معانی: بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، کلان، هنگفت، (بسیار) وسیع، (قدیمی) عظمت، بزرگی، وسعت، پهناوری، (قدیمی) فضای عظیم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عظمت، سترگی، نهماری، کلانی، vastness پهناوری، وسعت، بزرگی
زیاد، بطور وسیع
[زمین شناسی] نوعی کانی - فرمول شیمیایی: Ce3CaMg2Al2Si5O19(OH)2F
ایست، توقف کنید سایر معانی: (کشتیرانی) ایست !، توقف کنید!
خراب کردن، ویران کردن، تاراج کردن، پایمال کردن سایر معانی: (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، گیج و سراسیمه کردن، خورد کردن
خرابکار سایر معانی: ویران کننده، تاراج کننده
نجومی، وابسته به علم هیئت، بی شمار سایر معانی: بسیار عظیم، بسیار زیاد، معتنابه (astronomic هم می گویند)، وابسته به ستاره شناسی، عظیم [ریاضیات] نجومی، هیئتی
مصیبت بار، خطر ناک، فجیع، پربلا، بدبختی اور سایر معانی: اسف بار، فلاکت بار، آدرنگی، فاجعه آمیز
جاداری، گنجایش، فراخی
فلاکت، مصیبت، فاجعه، بلای ناگهانی سایر معانی: پایان ناگهانی و تباهگر، دژفرجام، فروگشت، شکست دهشتناک، انهزام، بلا، سانحه، (در نمایش به ویژه در تراژدی) صحنه ی نهایی و سرنوشت ساز (که در آن قهرم ...
وابسته به غول های یک چشم (رجوع شود به: cyclops)، غولآسا، سترک، سهمگین، بزرگ