طفل، بچه بداخلاق و لوس، کف شیر سایر معانی: (شوخی آمیز یا شکوه آمیز) بچه ی لوس، کودک ننر، بچه ی بی ادب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انبوه، پر پشت سایر معانی: پوشیده از بته و خاربن، بته زار، پربته، بته مانند، پرمو و فرچه مانند، جاروبکی، پشمالو و گسترده، پاچه بزی
نفاق افکن، درهم گسیخته سایر معانی: مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز سایر معانی: یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه سایر معانی: چموش، دیر رام، سخت لگام، دیر مهار، سرکش، توسن، خیره سر، (فلز و غیره) سخت (که مشکل می شود با آن کار کرد)، (بیماری) دیردرما ...
دعوایی، پر سر و صدا، لجوج، پر هیاهو، غوغایی سایر معانی: (مقاوم و پر سر و صدا) گردن کش، جنجالی و ستیزگر، بد قلق
لگام گسیخته، خارج از کنترل، خودسر [صنعت] خارج از کنترل - حالتی از فرآیند که در آن حالت نوسانات بادلیل و قابل تشخیص در فرآیند بوجود می آید. فرآیندی که خارج از کنترل باشد از نظر آماری بی ثبات ...
وحشی، غیر قابل کنترل، بی قانون و قاعده سایر معانی: نامرتب، بی انضباط
شایع، حکمفرما سایر معانی: (گیاه) پر شاخ و برگ، انبوه، گسترا، فراوان، بی حدو حصر، فراگستر، زبانزد، پراکنده، (اسب و شیر و غیره) ایستاده روی دو پا، خیزیده، لگام گسسته، لجام گسیخته، وحشیگرانه، خ ...
جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم سایر معانی: (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ ...
مضطرب، بی قرار، بی آرام سایر معانی: پر تکان، ناراحت، پرالتهاب، ناآرام، بی تاب، بی شکیب، پویا، ماجراجو، لگام شکن، فعال، اهل عمل، ناراضی، تغییر طلب
اشوبگرانه سایر معانی: آشوبگرانه، بلوا آمیز، عربده جویانه، آشوب انگیز، آشوب انگیزانه، لگام گسیخته، بی بندوبار، عیاش، پرغلغله، خرم، وافر