در مضیقه، تنگدست، کم امیتاز سایر معانی: محروم، دارای امتیازات اجتماعی کمتر، محروم از مزایای اجتماعی و اقتصادی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محتاج، واجب، لازم، بایسته سایر معانی: نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست
مسکین، نا سازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال سایر معانی: تنگدست، تهیدست، بی چیز، نیازمند، بی بضا ...