سختی، زحمت، مزاحمت، ازار، قید، خارش، رنجه کردن، زحمت دادن، ازار دادن، دچار کردن، مصدع کسی شدن، اشفتن، عذاب دادن، مزاحم شدن سایر معانی: به هم زدن، مغشوش کردن، متلاطم کردن، خروشاندن، پرآشوب کر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(سرمیز شام و غیره) برای رساندن چیزی (مثلا نمکدان) از کسی خواهش کردن، مزاحم شدن
عیبیاب [علوم نظامی] دستگاه یا فردی که عیب یا اِشکال موجود در یک وسیله یا سامانه را جستوجو و شناسایی میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
کاشف عیب و نقص و رفع کننده ان سایر معانی: مشگل گشا، (شخص)، گره گشا، کاربراه انداز، کاربرگزار، مشکل گشا
عیب زدایی، مشکل گشا [کامپیوتر] اشکال یابی [برق و الکترونیک] عیب یابی [زمین شناسی] اشکال یابى، عیب یابی [شیمی] رفع اشکال
اگه تو زحمت نمی افتی
زندگی را سراسر سختی است
گرفتاری، خرخشه سایر معانی: هیاهو، قیل و قال، بیا و برو، هیجان، شر و شور، جنجال، atdo : مصدرحال فعل do to مثل ado have to بمعنی کارداشتن پرمشغله بودن
سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد سایر معانی: ادبار، ناملایمات، پریشان حالی
رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن سایر معانی: آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن [زمین شناسی] رنجورکردن، ازردن، پریشانکردن، مبتلا کردن
درد، مشقت، رنج، مصیبت، رنجوری، شکنجه، پریشانی، سیاه بختی، غم زدگی سایر معانی: ابتلا، مصیبت (در مورد سلامتی و امور شخصی)
رنجوساز، مصیبت امیز سایر معانی: رنج آور، آزردگر، دچار کننده، دامنگیر