در چیزی شرکت یادخالت کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن سایر معانی: سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - ...
[عمران و معماری] بارش انبار شده
[معدن] تجزیه کلی (ژئوشیمی)
[ریاضیات] سطح کل
امکاناتنمایی [علوم نظامی] ارائۀ اطلاعات بههنگام و دقیق دربارۀ موقعیت و تحرکات و وضعیت و هویت واحدها و نفرات و تجهیزات و تدارکات نیروهای خودی ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[زمین شناسی] تعادل کل [آمار] تعادل کل
[شیمی] انرژی بستگی کل
[عمران و معماری] ظرفیت بنیادی - ظرفیت کل
ارتباط تام [شنواییشناسی] استفاده از همۀ اشکال ارتباطی، مانند گفتار و ارتباط دستی و گفتارخوانی و شنوایی، برای برقراری ارتباط درکی و بیانی|||متـ . ارتباط کلی ...
[شیمی] مشعل تمام مصرف کن
[عمران و معماری] تصحیح کلی