کوتاه ونیشدار، نکته دار، هجوامیز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قالب، چونه، دست زدن اهسته، بموقع، ثابت، بهنگام، اهسته دست زدن به، چونه زدن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، نوازش کردن، بطور مناسب سایر معانی: مخفف:، حق انحصاری، بوقت، ساختگی، غیر صمیمانه، تند و ...
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت
مختصر، بی شاخ و برگ، موجز، مختصر و مفید سایر معانی: کوتاه، کم گوی، کم گفتار، کوته گو، کم حرف، بی شا وبرگ
کوچک، ناخن شست، هر چیزی که ب اندازه ناخن باشد سایر معانی: به اندازه ی ناخن شست، مختصر، کوتهوار [کامپیوتر] ناخن شستی، کوچک تصویری کوچک از فایل گرافیکی که به منظور کمک در شناسایی آن نمایش داده ...