[صنعت] آراستگی، پاکیزگی، نظم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی سایر معانی: نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی ...
ژولیدگی، اشفتگی، بی نظمی، بی ترتیبی، اختلال، نابهنجاری، کسالت، مختل کردن، بر هم زدن، مغشوش کردن سایر معانی: نابسامانی، درهم برهمی، شورش، بلوا، آشوب، اغتشاش، هنگامه، بیماری، بیمارگونگی، پراشی ...
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذا خوری سرباز خانه، شلوغ کاری کردن، خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن سایر معانی: یک سهم یا وعده ی خوراک، یک سهم یا وعده خوراک آبکی یا ح ...
ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، امر، سیاق، دسته، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین ...
خیسی، گل وشل، درهم برهمی
شلختگی، پچلی