عدسک [زیستشناسی] منفذی متشکل از یاختههای غیرمتراکم در پیراپوست ساقۀ گیاهان چوبی که مبادلۀ گاز را امکانپذیر میکند |||* مصوب فرهنگستان اول ...
واژههای مصوب فرهنگستان
عدسک دار، منفذ دار، خلل وفرج دار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نفت] میدان عدسی شکل
[نفت] مخزن عدسی شکل
عدسگون [علوم جَوّ] ابری به شکل عدس یا بادام، غالبا بسیار طویل و معمولا با حدود کاملا مشخص که گاهی لبههای آن قوسوقزحی است؛ این نوع ابر منشأ کوهستانی دارد، اما ممکن است در نو ...
ایجاد عدسی
کشیده( در منحنیها) روانشناسى : کشیده [آمار] کشیده [ریاضیات] منحنی بلند
مبتلا به مر لوسمی
[آمار] مباحث تشخیصی داده های نافذ
آزادی کش، آزادی برانداز
[ریاضیات] آمار نسبت درستنمایی
وابسته به اب شیرین، زیست کننده در اب شیرین سایر معانی: (بیشتر در مورد پرندگان و آبزیان) دریاچه زی، دریاچه ای (در برابر: کرانه ای)، limnic زیست کننده در اب شیرین