پر، سنگین، مملو، سنگین بار، بارگیری شده سایر معانی: گران بار، زیر بار (چیزی)، بار شده، (نادر) رجوع شود به: lade، پر por
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خسته، بیزار، خسته کننده، فرومانده، کسل، مانده، خستهکردنیاشدن، بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن سایر معانی: وامانده، فرسوده، زننده، ناخوشایند، ملالت آور، فرسوده کردن، کسل شدن