جمع کردن، منقبض کردن، تنگ کردن سایر معانی: هم کشیدن، (خود را) جمع کردن، همفشردن، ترنجیدن، محدود کردن، مقید کردن، دست و بال بسته کردن، در تنگنا قرار دادن، وبال گردن شدن، منقب کردن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفت کردن، سفت وسخت کردن، شق کردن سایر معانی: سفت کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن، شدید کردن یا شدن، سی کردن، خشک ومصنوعی کردن
بستن، سفت شدن، محکم کردن، سفت کردن، تنگ کردن، فشردن، کیپ کردن سایر معانی: تنگ کردن یا شدن، محکمتر کردن، سفت کردن (رجوع شود به: tight)