حرف، وراج، پرگو سایر معانی: (امریکا - عامیانه) دهان لق، رازگشا، خبرچین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرچین، اعتصاب شکن، جاسوسی کردن سایر معانی: (امریکا- خودمانی) خبر چین، خبر کش، جاسوس، (کارگری که با رفتن سر کار اعتصاب همکاران خود را می شکند) اعتصاب شکن، آدم پست فطرت، آدم رذل، (خودمانی - ب ...
ساعی، خبر بر، خبرچین، سخن چین، خبر کش، پخش کننده شایعات افتضاح امیز سایر معانی: کسیکه شایعات بی اساس میدهد، حرف مفت زن، دری وری نویس
پخش کننده شایعات افتضاح امیز سایر معانی: شایعه پراکن، رسوایی گستر، ننگ گستر
(کبوتر یا پرنده ای که برای جلب کبوتران یا پرندگان دیگر به کار می رود) مرغ دام، کبوتر دام، مرغ گیرانداز، خبررسان
جاسوس سایر معانی: pigeon stool کبوتر یا مره دام که بچوبی بندند