سرگردان بودن، سفر کردن، بزیارت رفتن سایر معانی: رهنوردی کردن، پیمودن، راه رفتن، گشتن، اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی