تقارن [فیزیک] خاصیت ناوردایی اجسام یا قوانین در پِی عملیات تبدیل
واژههای مصوب فرهنگستان
[شیمی] واکنش مجاز از لحاظ تقارن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عنصر تقارن [فیزیک] موجودی هندسی، مانند نقطه یا خط یا صفحه که عمل تقارن خاصی نسبت به آن انجام میشود
[عمران و معماری] خط تقارن
عمل تقارن [فیزیک] عملی هندسی که بخشی از ساختار بلوری را بازتولید میکند
[شیمی] صفحه تقارن [ریاضیات] صفحه ی تقارن
[شیمی] فرفره ای متقارن
[شیمی] تبدیل تقارنی
[خاک شناسی] مقدارتقارن
[شیمی] ارتعاش متقارن
[زمین شناسی] محور تقارن رجوع به : symmetry axis.
تقارن دوسویه [اقیانوسشناسی] تقارن طولی ساختار بدن جانور بهصورتیکه هر قسمت تقریبا تصویر آیینهای طرف دیگر است