سرزمین گود و مرطوب سایر معانی: فرو رفتگی زمین، گودال، فرودشت، فروزمین، فروگاه، تلوتلو خوردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سرزمین باتلاقی، سرزمین مردابی، لش آبگاه [عمران و معماری] زمین ماندابی - زمین شوره زار [زمین شناسی] زمین باتلاقی
باتلاق سایر معانی: (نادر) باتلاق، مرداب، marsh : باتلاق، لرزیدن، لرزاندن
مرداب، باتلاق، سیاه اب، دچار کردن، مستغرق شدن، در باتلاق فرو بردن سایر معانی: باتلاقی، مردابی، مرداب زی، باتلاق زی، فراگرفتن، غرق شدن یا کردن، به ته بردن، (کاملا) گرفتار کردن، دچار سیلی از چ ...
مرداب، باتلاق سایر معانی: زمین باتلاقی، زمین بسیار مرطوب (به ویژه اگر قابل کشت باشد)
گودی، جلگه، شیار، دره، وادی، میانکوه سایر معانی: بازه [عمران و معماری] دره - نقطه مینیمم - آبروی کنار سقف - آبروی لب بام - محل اتصال دو سطح بام - آبروی مشترک بین دو شیب بام [زمین شناسی] دره ...