ناشایسته،نامناسب،ناجور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باب، مناسب، مقتضی، در خور، برای خود برداشتن، منظورکردن، اختصاص دادن سایر معانی: (بدون اجازه) برداشتن، تصاحب کردن، بالا کشیدن (اموال)، به جیب زدن، تخصیص دادن، شایسته، پسندیده، بجا، جایز، به خ ...
توانا، قابل، لایق، با استعداد، صلاحیت دار، ماهر، دانا، مولد علم، وابسته به علم، جوهردار سایر معانی: توانایی، قدرت، قابلیت، گنجایی، ظرفیت، گنجایش، جربزه، لیاقت، استعداد، عرضه، صلاحیت، قادر، ک ...
ناجور، نا مناسب، غیر قابل اجرا، غیر قابل اطلاق، تطبیق نکردنی، غیر مشمول سایر معانی: ناوارد، بی ارتباط، غیرقابل انطباق
ناتوان، عاجز، بی مهارت، بی عرضه، نفهم، محجور، نا قابل سایر معانی: ناقادر، غیرذی صلاح، فاقد صلاحیت، بی جربزه، نالایق
نا سازگار، نا موافق، ناجور، متناقض، نا مناسب، غیر قابل استعمال با یکدیگر سایر معانی: مغایر، ناهمساز، نامتوافق، (منطق - ریاضی: دو قضیه یا گزاره ای که نمی توانند در آن واحد هر دو درست باشند) م ...
ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید سایر معانی: درخور، فراخور، (با: to) معمول، طبیعی، ویژه ی، درست، صحیح، زیبنده، به تمام معنی، دو آتشه، فقط خودش، به تنهایی، خود، (ان ...
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد سایر معانی: مطرح [حسابداری] مربوط بودن [حقوق] ذیربط، مربوط، مناسب - ارتباط، مناسبت
زشت، بد، نامساعد، برعکس، بد قیافه، نا مطلوب، نامیمون سایر معانی: مخالف، پاد [ریاضیات] نامساعد [ریاضیات] نامطلوب
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه سایر معانی: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره