رده بندی کردن، استنتاج کردن، شامل کردن، استقراء کردن سایر معانی: گنجاندن، مشمول (چیزی)کردن، جزو (چیزی)کردن، درج کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غیر جسمانی، جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن سایر معانی: (چیزی را با چیزی که قبلا درست شده است) یکپارچه یا ممزوج کردن ...