ادمک، عروسک، مانکن، ادم ساختگی، شخص لال و گیج و گنگ، تصنعی، مصنوعی، ساختگی، بطور مصنوعی ساختن سایر معانی: آدمک، (هرچیز گول زنک و ساختگی که به جای چیز واقعی تعبیه شود مثلا کشو دروغین یا دری ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(با: with) همدل بودن با
عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن سایر معانی: در جای پیشین قرار دادن، پس گذاشتن، سرجای خود گذاشتن، جای چیزی را گرفتن، جایگزین شدن، جانشین شدن یا کردن، بازگرد ...
خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن، لازم دانستن، لازم بودن، لازم داشتن سایر معانی: (بنا به اختیارات محوله یا حق و غیره) خواستن، اصرار کردن، تاکید کردن، دستور دادن، فرمان دادن، بایسته بودن، الزا ...
سخنگو (مرد یا زن)
(فیلمبرداری - کسی که به جای هنرپیشه ی اصلی کارهای خطرناک یا دشوار را در لباس او انجام میدهد) بدل، جانباز [سینما] بدل برای صحنه های خطرناک - هنرپیشه بدل