ماندن، ایستادگی کردن، پایدارماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن سایر معانی: پابرجا ماندن، باقی ماندن، دوام آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن، چشم به راه چیزی بودن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بد دانستن، تصویب نکردن، نپسندیدن سایر معانی: شرمنده کردن، خجل کردن، از روبردن، خیط کردن، شرمندگی، خجلت، خیطی، تایید نکردن، مورد پشتیبانی قرار ندادن، (از نفوذ خود علیه چیزی استفاده نکردن) لطف ...
دارای شخصیت کردن، جنبه شخصی دادن به، شخصیت را مجسم کردن و نشان دادن سایر معانی: شخصی کردن، فردی کردن، اختصاصی کردن
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن سایر معانی: (در شعر یا نمایش و غیره) نشان دادن، مجسم کردن، تجسم کردن، تنمند کردن، (به صورت تحریف شده) شرح ...
حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن سایر معانی: معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن
1- فکر کردن، پنداشتن، تصور کردن، 2- تحمل کردن، تاب آوردن