بخش کردن، توزیع کردن، دادن، معاف کردن، بخشیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موقوف کردن، معوق گذاردن، معلق کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن سایر معانی: منتظر خدمت کردن، (از کار برای مدتی) منفصل کردن، (موقتا) اخراج کردن، آویختن، آویزان کردن، آون ...
[عمران و معماری] تیر معلق
سِنج پایهدار [موسیقی] هر سِنج منفردی که با دست آویزان نگه داشته شود یا بر روی پایه قرار گیرد و با یک کوبه یا چوبک نواخته شود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[آب و خاک] نمونه بردار بار معلق
[آب و خاک] بار معلق
[زمین شناسی] اجزای معلق [نساجی] ذرات معلق
[آب و خاک] رسوبات معلق
[زمین شناسی] مواد رسوبی معلق
[عمران و معماری] دال آویخته - دال معلق
[آب و خاک] ناحیه آب معلق،ناحیه هواده
[فوتبال] معوق گذاردن