سخنی بگویید، چیزی بگویید، حرفی بزنید
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از جانب خودت حرف بزن (از طرف من حرف نزن !)
بدگویی کردن از، غیبت کسی را کردن
زبان به تحسین کسی (یا چیزی) گشودن
(به ویژه پس از مدتی سکوت) زبان به اعتراض گشودن، (مخالف چیزی) حرف زدن
عقاید و سنت ها (و غیره ی) مشترک داشتن، هم زبان و همدل بودن
گفتنی
سخنگو، گوینده، سخن ران، ناطق، متکلم، حرف زن، رئیس مجلس شورا سایر معانی: کسی که حرف می زند، گویشگر، - زبان، سخنور، رییس مجلس شورای ملی، رئیس پارلمان، (آمریکا - s بزرگ) رئیس مجلس نمایندگان (عن ...
واضح است، آشکار است، نیاز به توضیح ندارد
بطورخلاصه، مختصرکنیم
خواندن شعر یا قطعات تئاتری و غیره توسط گروهی از سرایندگان
[برق و الکترونیک] بلندگوی هم محور بلندگویی که قسمت تولید صدای زیر ( تویتر ) آن در مرکز قسمت تولید صدای بم ( ووفر ) قرار گرفته است .