کمی، مقدار کم، اندازه کم سایر معانی: مقدار کم، اندازه کم، کمی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرده، خرده نان، هر چیزی شبیه خرده نان سایر معانی: خرده (به ویژه خرده نان یا خرده ی شیرینی و غیره)، تکه، (قطعه ای از هر چیز) ریزه، بریده، پاره (بیشتر در مورد دانش و اطلاعات و امید و غیره)، از ...
لقمه یا تکه کوچک، اندک اندک خوردن، گاز زدن، مثل بز جویدن سایر معانی: کم کم خوردن، ذره ذره جویدن (و خوردن)، لب زدن، لب مالی کردن، (آهسته) گازگرفتن، گازهای کوچک گرفتن، دندان زدن، گاز کوچک، لقم ...
نکات دقیق وظریف، اختلاف مختصر، فرق جزئی سایر معانی: فحوا، تفاوت ظریف، سایه ی کم رنگ، سایه رنگ، سایه چم، معنی یا آهنگ فرعی و ظریف، سایه روشنک، ریزه کاری [نساجی] اختلاف جزئی - رنگی که از محل ت ...
اثر، جرقه سایر معانی: کمترین اثر، ذره، اخگر
چیز عالی سایر معانی: (خوراک) چرب و نرم، (خبر یا شایعه و غیره) مطبوع، خوشایند، titbit لقمه چرب ونرم، خرده ریز
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...