به دقت جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چیزی را به کسی تحمیل کردن، به کسی چپاندن
(به ویژه جزئیات چیزی را) بهتر کردن، بهبود بخشیدن، بسامان کردن، سامان بخشیدن
انعکاس خوب (یا بد) داشتن، (نسبت به شخص یا چیزی) بازتاب خوب یا بدی داشتن
1- شغلی را از کسی گرفتن، مستعفی کردن، معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن، بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن
به شتاب تصویب یا تدوین یا مقرر (و غیره) کردن
با پیچ (ومهره) محکم کردن
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن
چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن
شرح دادن صحنه ای که در آن چیزی در شرف وقوع است، (برای چیزی) صحنه چینی کردن
به اوج رساندن، به پایان رساندن
در چیزی سهیم بودن