پز دادن، به رخ دیگران کشیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بد انجام دادن، کارها را خراب کردن، خیطی بالا آوردن
طبق انتظار بودن، مطابق میل بودن
(دلال شرطبندی) شروع به شرطبندی روی چیزی کردن
(عامیانه) یا چیزی دیگر
به واسطه ی (یا به خاطر) علاقه یا دلبستگی به چیزی
عدم نیروبرای کردن کاری
(عامیانه) ترک کردن، ول کردن، دست برداشتن
جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن
اماده برای کردن کاری، اماده کردن برای
در امتداد یا درون چیزی تپیدن، (به طور آهنگین) زدن یا ضربان داشتن
به دقت جستجو کردن، دنبال چیزی گشتن