با کسی عدم توافق یا برخورد داشتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کسی را برضد چیزی (یا در رد چیزی) مصمم کردن
شهرت کسی را به لجن کشیدن
مسئول انجام (کاری) شدن، وظیفه ی کسی شدن
کسی را گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن
از کسی سرمشق گرفتن، به کسی اقتدا کردن
(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن
به نجات کسی (یا چیزی) شتافتن، به کمک کسی (یا چیزی) رفتن (یا آمدن)
نسبت به کسی مهر و محبت ویژه داشتن
محدود کردن، احاطه کردن، دست و پاگیر شدن (برای کسی)
به کسی تحمیل کردن، به کسی اجحاف کردن
خود را به کسی تحمیل کردن، سربار کسی شدن