بویایی، شامه، استشمام، رایحه، بو، بوکشی، بوییدن، رایحه داشتن، حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن سایر معانی: بو کشیدن، استشمام کردن، بوی چیزی را احساس کردن، بوی چیزی را داشتن، بوی گند دادن، گندا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوکش، بو دهنده سایر معانی: بوکش، بودهنده
بوی بد، بوی نفرت انگیز
معطر، خوشبو، بودار، گیاه خوشبو سایر معانی: دارای بوی تند، پر رایحه، گیاه یا ماده ی خوشبو، بوی افزار، (شیمی) ترکیب آروماتیک (که مولکول های آن دارای کربن است)، ترکیبات حلقوی (مثل بنزن) [شیمی] ...
دشمنی دیرین، غرض، سابقه ی خصومت، بوی بد دهان، گند دهان
جریان، پخش بخارج، استشمام هوای خفه و گرفته سایر معانی: (هاله یا بخار یا ذرات نامریی که بنا به اعتقادی از برخی اشخاص و اشیا ساطع می شود) شایورد، شاهورد، جریان درالکتریسته و نور و مغناطیس، هوا ...
گندیده، متعفن، بد بو، دارای بوی زننده سایر معانی: بوی ناک، گند ناک، گند دهان
عطر، رایحه و عطر، بوی خوش، چیز معطر سایر معانی: رایحه [شیمی] 1- بوى خوش، رایحه 2- خوشبویی، گل بویی (fragrancy هم می نویسند)
معطر، خوشبو، خوش رایحه سایر معانی: مشک بار، گل بو، عطردار
بیرون دادن سایر معانی: درز کردن
بد بو سایر معانی: بدبوی، گند، میگندر، متعفن
مضر، کریه، بد بو، نا مطلوب، زیان بخش سایر معانی: (برای سلامتی) بد، آسیب انگیز، متعفن، زننده