[نساجی] رو زدن ماکو
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مسافر قطار خطی [حملونقل ریلی] مسافری که با قطار خطی سفر میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
[نساجی] رفتن ماکو به داخل جعبه ماکو - به داخل جعبه رفتن ماکو
گوی پردار مخصوص بازی بدمینتن سایر معانی: (بازی بدمینتون) گوی پردار، سردواندن
[نساجی] بدون ماکو
[نساجی] تعویض اتوماتیکی ماسوره پود در ماکو
[نساجی] ماکوی اتوماتیک در سیستم اتوماتیکی تعویض ماسوره
[سینما] بندان تیغه ای
[نساجی] ماکوی پتوبافی کاپ
[نفت] تولید نهان - تولید احتمالی
[نفت] چاه بسته
(انگلیس - محلی) غروب، شفق، شامگاه، غروب افتاب