ادم درستگار، باشرف سایر معانی: (امریکا - عامیانه) آدم منصف، درستکار، امین
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عیبیاب [علوم نظامی] دستگاه یا فردی که عیب یا اِشکال موجود در یک وسیله یا سامانه را جستوجو و شناسایی میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
کاشف عیب و نقص و رفع کننده ان سایر معانی: مشگل گشا، (شخص)، گره گشا، کاربراه انداز، کاربرگزار، مشکل گشا
منجنیق، سنگ انداز، منجنیقانداختن، بامنجنیق پرت کردن سایر معانی: (با منجنیق یا پرتابگر) جهاندن، افکندن، پراندن، پرتاب شدن یا کردن، بزاندن، (جنگ افزار قدیمی) منجنیق، کشکنجیر (فلاخن بزرگی که با ...
تفنگ، ششلول، تلمبه دستی، سرنگ امپول زنی و امثال ان، توپ، تیر اندازی کردن سایر معانی: هرچیزی که به شکل سلاح آتشین باشد و یا کاری مشابه کار آن انجام دهد، (عامیانه) جانی مسلح، تیر انداختن، شکار ...
آدمکش مزدور، آدم کش حرفه ای
تیرانداز ماهر، نشانه گیر سایر معانی: آماج زن
میانجی، دلال سایر معانی: میانجی، دلال [حقوق] واسط، میانجی
(آمریکا - خودمانی) هفت تیر ارزان
تیرانداز از خفا سایر معانی: تیرانداز (از کمینگاه)، تیرانداز پنهان
1. بازیکنی که در انجام پرتابهای جفت مهارت خاص دارد 2. بازیکنی که پرتاب جفت انجام میدهد [ورزش]