بچه، جوجه، جوجههای یک وهله جوجه کشی، توی فکر فرو رفتن سایر معانی: جوجه های همزاد، توله های همزاد، زادگان، (خودمانی یا به شوخی) بچه ها، زاد و رود، زاغ و زوغ، گروه ویژه (از نظر علایق یا سن و غ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دودمان، فرزند، سلاله، اخلاف سایر معانی: زاد و رود، اعقاب، نواده ها، تخم وترکه، اولاد [علوم دامی] نتاج؛ فرزندان یا نوزادان والدین . [ریاضیات] زاده