جست و خیز کردن، خوشی کردن سایر معانی: خوشی کردن، جست و خیز کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جست و خیز، تفتیش و جستجو، حرکت تند و چالاک در رقص، تفتیش و جستجو کردن، از خوشی جست وخیز کردن سایر معانی: با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، ورجه وورجه، بازیگوشی، جست و خیز کردن، (خودم ...
شوخ، شاد، شادمان سایر معانی: شاد و خرم، شنگول، مل و مست، مشغول بازیگوشی، سر مست، خوش، بذله گو
طفره، جست، جست و خیز، ورجه ورجه، پرش کردن، جست و خیز کردن سایر معانی: الیز، جفت و لگد، پایکوبی، ورجه ورجه در رقص
فراخ، خوشدل، شوخ، سرحال، خرم، خوشنود، سرمست، سبک روح، خوش وقت، خشنود، سرخوش، پرنشاط سایر معانی: شاد، سرزنده، مسرور، خوشحال، سبکدل، پدرام، درخشان، سروربخش، معاشرتی و لذت گرای، همجنس باز (به و ...
زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف سایر معانی: شیک، متداول، (به) مد روز، سر زنده، سرحال، مست و ملنگ، شنگول، خود ساز، مغرور، گستا
حاصلخیز شدن، شکوه یافتن، پرپشت شدن، وفور یافتن، پربرکت شدن، در تجمل زیستن، اب و تاب زیاد دادن سایر معانی: (به سرعت و انبوهی) رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، (با: in) لذت بردن (از)، کیف کردن ...
وابسته به ورزش، ورزشی، ناوردی، مسابقه ای، ورزش دوست، ورزشکار، جوانمرد، منصف، وابسته به قمار، قماری، بختی، وابسته به بخت آزمایی، (زیست شناسی) جهشی، ناروال، جنده بازی، دلیرانه، تفریح دوست، باز ...