پشیمانی، تاسف، تاثر، افسوس، افسوس خوردن، حسرت بردن سایر معانی: تاسف خوردن، متاسف بودن، دریغ خوردن، دریغیدن، دژمانیدن، دژوانیدن، پشیمان شدن، ندامت، نادم شدن [ریاضیات] تأسف
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] معیار تأسف
[ریاضیات] تابع تاسف
پشیمان، نادم، متاسف، پر تاسف، متاثر، نامراد سایر معانی: پر تاسف، پشیمان، متاثر
قابل تاسف سایر معانی: تاسف آور، افسوس انگیز، دریغ آور
بطور مایه تاسف
[ریاضیات] مینیمم حداکثر زیان
[ریاضیات] تأسف درجه ی دوم
گریه کردن، سوگواری کردن، افسوس خوردن سایر معانی: زاریدن، نالیدن، گریه وزاری کردن، تاسف خوردن، دریغ خوردن، افسوس داشتن، سوگواری کردن برای، گریه کردن برای، افسوس خوردن برای
سوگواری کردن، زاری کردن، ندبه کردن سایر معانی: زاریدن، شکوه کردن، شکایت کردن، سوگواری کردن برای، زاری کردن باoverیا for
مصیبت بار، خطر ناک، فجیع، پربلا، بدبختی اور سایر معانی: اسف بار، فلاکت بار، آدرنگی، فاجعه آمیز
وابسته به پشیمانی سایر معانی: نادم